عموی رشید و سبز من

ساخت وبلاگ

شهید محمدعلی ذوفن 

در دوران کودکی هر وقت حس تنهایی می کردم در خیالم به آغوش او پناه می بردم و مطمئن بودم که او روزی باز می گردد، برایش نامه می‌نوشتم و در باغچه پنهان می‌کردم. دوستان و همرزمان او گفته بودند که تیر به پیشانی اش خورده بود ولی من و شاید مادربزرگم امید داشتیم که او روزی بیاید. دلم میخواست قد رشیدش را ببینم و کودکانه به او بچسبم و از او درخواست کنم که مرا روی شانه هایش بگذارد ولی روزی که همه دور هم جمع بودند، فهمیدم که بزرگترها چیزی را مخفی می کنند. دلم می خواست من هم بدانم چه خبر است. برادرم، محمد، از پچ پچ های بزرگترها فهمید که بعد از سیزده سال پیکر استخوانی عموی رشید مرا آورده اند، همو که در کوچه های پاییزی کاج های روی زمین را به من پاس می داد و همبازی ام می شد. وقتی محمد این خبر را گفت آنقدر پریشان شدم که او از گفته اش پشیمان باشد.

پیکرش را در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپردیم و از آن پس یک خانه به خانه های آشنایانم اضافه شد، خانه کسی که همیشه به رویم باز است و هر زمان که بخواهم درد دلم را می‌شنود. حتی راه‌نمایی‌ام می کند و گاهی می شود گرمای آغوشش را حس کرد.

پ.ن:

1. داشتم به این فکر می‌کردم که چه کاری برای تنها عمو و نزدیک ترین شهید خانواده ام انجام داده ام؟ در اینترنت جستجو کردم و دیدم حتی نامی از ایشان نیست. خیلی ناراحت شدم، اگر چه افراد زیادی مقصرند ولی من نیز حتما کم کاری کرده ام.

2. پاسدار شهید محمدعلی ذوفن در عملیات والفجر مقدماتی عاشق شد، پس خدا عاشق او شد و او را کشت و خودش دیه اوست. هر چند این حرف به ذهن کوچک ما نگنجد.

3. تو فقط میفهمی که الآن هم، آغوش عمومحمد را کم دارم و بغضی گلویم را فشار می دهد، برای همین عکسش را برای دسکتاپ انتخاب کرده ام.

سس قرمز...
ما را در سایت سس قرمز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yehozanar بازدید : 206 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 18:22